مترجمی که کتابش را پاره کرد!

مترجمی که کتابش را پاره کرد! کارکادو: «یادم می آید کتابی را به اسم شرلِی که 700 صفحه بود از شارلوت برونته ترجمه کردم اما دیدم کتاب ضدکارگری شد. قرار بود علمی ها آنرا چاپ کنند، اما چون به مصالح ملی ضرر می رساند، آنرا پاره کردم و چاپ نشد. معتقدم که مترجم باید کتابی را ترجمه کند که برای جامعه مفید باشد و به درد جامعه بخورد.»


به گزارش کارکادو به نقل از ایسنا، ابراهیم یونسی که متولد ۱۵ خردادماه سال ۱۳۰۵ در بانه کردستان بود و ۱۹ بهمن سال ۱۳۹۰ در ۸۵ سالگی در تهران از دنیا رفت، تقریباً به اندازه سالهای عمرش کتاب داشت؛ از ۸۳ عنوان کتاب تألیف و ترجمه اش این عنوان ها هستند: «دن کیشوت» و «سه تفنگدار» برای نوجوانان، «آرزوهای بزرگ»، «خانه قانون زده و داستان دو شهر» از چارلز دیکنز، «آشیان عقاب» از کنستانس هون، «توفان» از ویلیام شکسپیر، «اسپارتاکوس» از هوارد فاست، «جنبه های رمان» ای. ام. فورستر، «سیری در نقد ادب روس» و «دفتر یادداشت های روزانه یک نویسنده» فئودور داستایوسکی در عرصه ترجمه. همین طور «گورستان غریبان»، «دلداده ها»، «فردا»، «مادرم دو بار گریست»، «کج کلاه و کولی»، «داداشیرین»، «شکفتن باغ»، «خوش آمدی» و «دعا برای آرمن» در عرصه داستان و رمان تألیفی. او کتاب هایی را هم در عرصه داستان نویسی منتشر نموده است.
یونسی در خاطراتش گفته است: «در سال ۱۳۰۵ شمسی، در شهر بانه متولد شده ام که بر نوار مرزی است. اما این تاریخ ظاهراً درست نیست! شناسنامه دیر به کردستان آمد؛ مثل همه چیز. سال ۱۳۱۰ یا ۱۳۱۱ بود که شناسنامه برای من گرفتند. یادم هست بر سر سن من بین پدرم و مادربزرگم اختلاف بود. مادربزرگ می گفت سنّش را زیاد نوشتی و پدرم می گفت درست نوشته. مادربزرگ از نظام الزامی می ترسید و می خواست تا می تواند جریان رفتنم را به سربازی به تعویق بیندازد؛ بدین سبب اهتمام می کرد مرا کوچکتر جلوه دهد. خودم باتوجه به وقایعی که به یاد دارم، خیال می کنم دو سه سالی بزرگتر از این سنّی باشم که در شناسنامه آمده است.»
یونسی در سال ۱۳۱۷ دبستان را به انتها برد و تصدیق کلاس ششم ابتدایی را گرفت. «بانه مدرسه متوسطه نداشت، بدین سبب پدرم مرا به سقز فرستاد. شهر سقز شصت کیلومتری با بانه فاصله دارد.» او سیکل اول (سه سال اول) دبیرستان را در سقز خواند و سال ۱۳۲۰ بود که سیکل اول متوسطه را به انتها رسانید. بگفته خودش «سال ۱۳۲۰ سالی بود که طی آن کشور از طرف قوای متفقین اشغال شد. با اشغال کشور، منطقه آشفته و عشایری شد. دیگر مدرسه ای نبود و من تا سال ۱۳۲۲ بی کار بودم. در این سال، ارتش طی بخشنامه ای از خانواده های عشایری دعوت کرد که چنانچه فرزند یا فرزندان واجد شرایطی دارند، آنها را به مدارس نظام (دبیرستان نظام و دانشکدة افسری) بفرستند. من واجد شرایط بودم. بدین سبب در سال ۱۳۲۲ به تهران آمدم و در دبیرستان نظام ثبت نام کردم. ابراهیم جوان در سال ۱۳۲۴ دیپلمش را گرفت و وارد دانشکده افسری شد.» در سال ۱۳۲۷ با درجه ستوان دومی رسته سوار دو از دانشکده افسری فارغ التحصیل و مأمور خدمت در لشکر چهار رضائیه (ارومیه) شد.
پس از انتقال به لشکر چهار رضائیه، همان جا ازدواج می کند و بچه دار می شود. یونسی در حادثه ای تیر می خورد... «رضائیه زیاد برف می بارید... پایم را بریدند...».
از جانب ارتش برای ساختن پای مصنوعی راهی آلمان و فرانسه می شود. به تهران که برمی گردد، در ذخایر ارتش که اداره ای مربوط به تسلیحات و در خیابان سپه بوده، آغاز به کار می کند. آن روزها نه می نوشته، نه ترجمه می کرده است تا سال ۱۳۳۲ که وارد سازمانی سیاسی وابسته به حزب فراگیر آن زمان می شود. او از آن دوران چنین می گوید: «تا سال ۱۳۳۳ در ذخایر ارتش بودم. در این سال بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۳ سازمان نظامی وابسته به حزب توده ایران کشف شد و عده زیادی از افسران بازداشت شدند. من هم جزء بازداشت شدگان بودم. بدین سبب ما را به سرعت در گروههای دوازده نفری به «دادگاه های فوق العاده نظامی» سپردند. من جزء گروه دوم، در بیست ودوم مهر ۱۳۳۳ محاکمه شدم. در دادگاه بدوی به اتفاق آرا هر دوازده نفر محکوم به اعدام شدیم. قبل از ما گروه اول همه محکوم به اعدام شده بودند. در آخرین لحظات ـ هنگام اجرای حکم ـ به من ابلاغ گردید که به سبب نقص عضو خدمتی از یک درجه تخفیف (یا عفو ملوکانه) برخوردار شده ام.»
یونسی بعد از چندین سال تحمل سختی و زندان با واسطه دوستش، دکتر روح الله عباسی، در مدرسه عالی اقتصاد اسم نویسی کرد و از همان مدرسه لیسانس اقتصاد را گرفتن و دکترای همین رشته را هم در سال ۱۳۵۶ از دانشگاه سوربن فرانسه دریافت کرد.
او ترجمه و کار داستان نویسی را از همان روزهایی که در زندان بود، شروع کرد. بعد از آزادی اش در سال ۱۳۴۱ «هنر داستان نویسی» را که در این ایام تالیف کرده بود، منتشر نمود. «آرزوهای بزرگ» چارلز دیکنز را هم آن جا ترجمه می کند. او درباره ی انتشار کتاب اظهار داشته بود: «از «سیاوش کسرایی» که برادرش جزء زندانی شده ها بود و او مرتب به ملاقاتش می رفت، درباره ی ترجمه «آرزوهای بزرگ» چارلز دیکنز پرسیم و او به من پیشنهاد کرد که جا دارد این اثر را ترجمه کنم، پس ترجمه کردم و کتاب زیر نظر «سیروس پرهام» منتشر شد». این کتاب در سال ۱۳۳۶ در دانشگاه تهران برنده جایزه می شود. «خیاط جادوشده» سولومن را بینوویچ ـ نویسنده معاصر تولستوی - نیز دیگر ترجمه اوست؛ کتابی از نویسنده ای که می گوید، اگر مرا در آمریکا دفن کردید، کنار قبر ثروتمندها چال نکنید تا اگر زمین لرزه ای شد و در هم رفتیم، نه به آنها توهین شده باشد، نه به من! «خانه قانون زده» دیکنز و «اسپارتاکوس» هوارد فاست دیگر کارهای وی در این ایام است.
پس از زندان، سه سال بی کار می ماند تا با محمد قاضی در کامپ ساکس همکار می شود. قاضی هم ولایتی او بوده و از سالهای دبیرستان نظام آشنایش. یونسی با قاضی که لیسانسیه حقوق و کارمند بازنشسته دارایی بود، یک سالی در این شرکت دانمارکی همکار می شوند و پنج ـ شش سالی هر شب با وی در رفت وآمد است، هر دو با خانواده های شان در منزل یا در کافه و رستورانی. مهندس عزت الله راستکار - برادر فهیمه راستکار ـ در سازمان برنامه بانفوذ بوده و خوش نام. کار در مرکز آمار ایران، وابسته به سازمان برنامه را او برای یونسی پیدا می کند. یونسی در مرکز تازه تأسیس آمار استخدام شد. در آنجا هم کار ترجمه می کرد. «هر رییس جدیدی که می آمد وقتی رشته تحصیلی مرا جویا می شد تعجب می کرد و شاید قدری هم ناراحت می شد، چون رییس دارالترجمه بودم، آن وقت بنده مجبور بودم قدری بندبازی کنم تا رییس جدید بنده را به عنوان رییس دارالترجمه به رسمیت بشناسد و فکر نکند که از جایی تحمیل شده ام.» او بعد از انقلاب، مدت کوتاهی نیز استاندار کردستان بود.
همچون نکات جالب توجه یونسی در برگردان فارسی کتاب ها اعتقادش به متن یک اثر بود که اگر با ایده و تفکر او همراهی نداشت آنرا ترجمه نمی کرد، چنانکه خود دراین زمینه به خاطره ای اشاره می کند: یادم می آید کتابی را به اسم «شرلی» که ۷۰۰ صفحه بود، از شارلوت برونته ترجمه کردم، اما دیدم کتاب ضد کارگری شد و قرار بود علمی ها آنرا چاپ کنند، اما چون به مصالح ملی ضرر می رساند، آنرا پاره کردم و چاپ نشد. معتقدم که مترجم باید کتابی را ترجمه کند که برای جامعه مفید باشد و به درد جامعه بخورد.
یونسی درباره ی ترجمه موفق گفته است: ترجمه ای موفق است که بتواند خواننده را راضی کند بی آن که نویسنده را فدا کرده باشد. مترجم باید متن را خوب فهمیده و سپس آنرا به زبان مادری خویش بازگرداند؛ لحن آهنگ سخن حفظ و سبک نویسنده رعایت شده باشد و مترجم خوب مترجمی است که زبان مبدا را خوب می فهمد و بر زبان مقصد مسلط است و در ترجمه خودرا پایبند نویسنده متن می داند و معتقد می باشد خوانندگان و علاقه آنها از فردی به فرد دیگر متفاوت می باشد و مترجم باید بکوشد معادل نزدیک به سخن نویسنده را بیابد. در ترجمه هم باید کتاب را خواند و خودرا جای نویسنده گذاشت. مترجم معانی را باید کاملا منتقل کند، البته این کامل بودن به حد معلوماتش بستگی دارد. وقتی دایره واژگانت وسیع نباشد و کلمه را درست سر جایش نگذاری، معنا را اشتباه منتقل می کنی.
وی در ترجمه نوعی تعهد به نویسنده قائل می شود. در این ارتباط می گوید: «من بطور معمول دستم را به خون نویسنده نمی آلایم و حتی الامکان اهتمام می کنم حقی از نویسنده ضایع نشود. مترجم باید به زبان خاص افراد توجه کند و آنرا به صورتی در اثر وارد کند که خواننده زبان شخصیت را به خوبی درک کند، برای اینکه روایت یک پزشک با روایت یک هنرمند متفاوت است.
ابراهیم یونسی که دغدغه اش همیشه معرفی مردمش و ایجاد تفاهم بین تیره های مختلف ایرانی بود، گفتن از کردها و کردستان را فراراه خود قرار می دهد که حاصلش می شود: مسأله کرد و روابط ایران و ترکیه، جامعه شناسی مردم کرد، کردها، جنبش ملی کرد، کردها، ترک ها، عرب ها و... ؛ «در دبیرستان نظارم صحبت که می شد، چه معلم، چه شاگرد فکر می کردند اگر شب را پیش کُرد جماعت سر کنی، سرت را می برند و فردا زنده نیستی!... اختلاف مذهب هم بود و طرفین به هم «بد» معرفی شده بودند. وقتی کسی منتقل می شد به کردستان، عزا می گرفت و تلاش می کرد تا با پارتی بازی و رشوه ای آن جا نیاید. اما بعد که می آمدند، می دیدند غیر از این است که شنیده اند و باید چیزی می دادی تا بروند!»
یونسی معتقد بود: «مردم ایران واقعا همدیگر را نمی شناسند. نه تهرانی آذربایجانی را، نه آذربایجانی کرد را، نه کرد خراسانی را. همه تصور مبهمی از هم دارند و من همانند هر کس دیگری که با زادگاه خود بیش تر مأنوس است، به نوشتن از کردستان پرداختم.» علاوه بر ترجمه هایش، در داستان هایش چون «گورستان غریبان»، «خوش آمدی»، «کج کلاه و کولی»، « مادرم دو بار گریست»، «دادا شیرین»، «رؤیا به رؤیا»، «دعا برای آرمن» و... نیز همیشه به طرح شخصیت ها و آداب و رسوم کردی توجه داشته؛ هرچند نخواسته مخاطب را درباره ی جغرافیا گیج کند.




منبع:

1402/03/12
14:35:29
5.0 / 5
458
تگهای خبر: آهنگ , ترجمه , تولد , ثبت نام
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۳ بعلاوه ۳
karkado فروش کادو و انتخاب انواع کادویی
karkado.ir - حقوق مادی و معنوی سایت كاركادو محفوظ است

كاركادو

فروش کادو و انتخاب انواع کادویی