روایتی کوتاه از نویسندگان دوره مشروطه از مستشارالدوله تا جهانگیرخان صوراسرافیل
به گزارش کارکادو، از همان سرآغاز از نخستین روزها که آدمی روی دوپایش ایستاد و از دهانه غار آسمان و زمین را دید، خورشید را شناخت و آتش را کشف کرد و بر روی تخته سنگ های عظیم سنگ نگارها را خلق کرد، از همان روزها که حتی زبانی برای گفتن نداشت، کسانی بودند که آن چه در گلوها بغض و در دل ها عصیان و در سرها نظم را می ساخت، روایت کردند.
حسین قره: راویان از تاریکی گفتند و نور معنا پیدا کرد، از جراحت نوشتند، درد رؤیت شد، فراغ را دیدند و غم و اندوهِ تنهایی پا به جهان گذاشت. زبان با کار اینان پیچیده شد و خط سر از نیستی برآورد و زاده شد. نویسندگان جهان را برای هم نوعان تعریف کردند و هر آن چه در دور و اطراف آدمی بود، معنا یافت. نویسندگان پرسیدند و اگر کسی پاسخی نداشت، روی به آسمان کردند و سرودند: «ای مزدا اهورا... بیاگاهان مرا از آفرینش جهان.۱» و دیگرانی در آن سوی و در سرزمینی دیگر پاسخی که از کهکشان درون شنیدند این بود که: «کسی که وظیفه اش را فارغ از ارتباط با گونه های طبیعت مادی، بدون منیت کاذب، با عزم راسخ و اشتیاق فراوان و بی اعتناء نسبت به موفقیت یا شکست انجام می دهد، گفته می شود فاعلی در گونه نیکی است.۲»
شگفتا که آن سوی دریاها کسی نوشت: «در ابتدا، کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.۳» و در کلامی دیگر، تجلی قدسی به «قلم و آن چه می نویسد، سوگند خورد.۴»
امروز مصادف با دهم آبان و یکم نوامبر، روز جهانی نویسنده است و بهانه ای برای نوشتن از نویسنده و نویسندگانی که جهان ما را شکل دیگری رقم زدند، نویسندگان جهانی که عصرها با آنها شناخته می شود، کسانی که شاید در زمان و زمانه زیستن، رنج های بسیاری به دوش کشیدند و مسیر سخت کوچه های واقعیت را تا جلجتای حقیقت بالا رفته، مصلوب شده ابدی ماندند.
از نویسندگان بسیاری می توان نام برد، از آنان که در جهان کهن چون کنفوسیوس و افلاطون و سنکا و... نوشتند تا آنان که در دوران معاصر همچون مارکز، سالینجر و فرانکل و اینروزها آلن دو باتن... نوشتند و می نویسند. (وه چه اسامی باشکوهی را می شود روی کاغذ آورد.) در سرزمین مادری ما ایران از همه اقوام و اقلیم هایش چه بسیار نام نویسنده و شاعر در هر گرایشی (شعر و فلسفه و داستان و کلام و... ) از سرآغاز تا امروز می توان نام برد.
نویسندگان مشروطه آنان که با خون قانون را رقم زدند
آنچه در این گزارش قصد روایت آنرا دارم، نه نام بردن از افراد بلکه طرحی است از یک دوره و دوران. در دوره مشروطه و قبل از ایجاد سیاسی نخستین پارلمان که نویسندگان نام مجلس را بر آن گذاشتند، کسانی رؤیای آنرا نوشتند، نویسندگانی وظیفه سخت و پردرد بازگو کردن آن فاجعه ای که زیست می نماییم و آن رؤیایی که می توانیم آنرا بسازیم، را بر عهده گرفتند.
نویسندگان مشروطه آنانی که سال ها قبل از آن اقدام سیاسی با ادبیات از ترجمه آثار غربی گرفته تا تولید فکر تلاش کردند تا جهانی جدید را برای ما تخیل کنند که باید با همت برای ساخت آن اقدام نماییم. نویسندگانی با قلم های شکسته و دهان های خرد شده و بدن های مثله، پای آن چه گاه ریشه در جهل مقدس داشت، ماندند تا کلمه مقدس آزادی و عدالت بر سرتاسر این سرزمین جاری شود. این نویسندگان نه فقط زیستن که زبان ما ایرانیان را هم تغییر دادند و زبانی هم زمان با تحولات را ساختند. زبانی روان تر از زبان ادیبانِ اعصار پیش که در کوچه و بازار و در دهان عامی ترین ما مردمان می چرخید و فهمیده می شد.
میرزا یوسف و آن یک کلمه که قانون بود
نام هایی که امروز هنوز محل مناقشه هستند، سرفصل هایی که همچنان بر سر آن دعوا است. ازجمله آن نویسندگان – هرچند که همگی به رنج، زیستند و به درد، جان سپردند- یکی میرزا یوسف خان مستشارالدوله است که آن چه در غرب از ترقیات دید در رساله «یک کلمه» به زبان آورد و پس از بسیار سفرها و حذرها بر آن چه می خواست یعنی پیشرفت ایران و خلاصی سرزمین مادری از ویرانی، آن قدر کتابش را به دستور شاه بر سرش کوبیدند که چشمش از کار افتاد و سر آخر در زندان انفرادی در قزوین به کنده و زنجیر کشیدندش، چونکه از قانون گفته بود، این که اگر قانون و حقوق همه از شاه تا رعیت معلوم باشد، کسی دیگر بر نام و ناموس و مال کسی نمی تواند دست درازی کند. حرفی که شاه را خوش نیامد و خانه اش غارت و املاکش مصادره و مستمری دوران وزارتش قطع شد تا دیگر این چنین سخن نگوید و ننویسد.
بیشتر بخوانید: اقدام ویژه مجلس اول برای سامان پرداخت ها/ وزرا و شاهزادگان در زمان محمدعلی شاه چقدر حقوق می گرفتند؟ شلیک در زرگنده /مرگ خودخواسته فئودال مشروطه خواه و فاتح تهران نگاهی به نخستین اقدام مالی مجلس مشروطه/ محمدعلی شاه قاجار چقدر حقوق می گرفت؟ میرزای سفیر و تحول خواه
از نویسندگان دیگر که بسیاری به او تاخته اند و برخی از خیانت او سخن ها رانده اند؛ یکی از نخستین کسانی است که کلمه قانون را به زبان راند، میرزا ملکم خان بود. مردی که حدود ۵۰ شماره روزنامه قانون را منتشر کرد، وی در یکی از نخستین شماره های قانون نوشت: «هیچ کس در این مملکت هیچ چیز نیست چونکه که قانون نیست. حکم تعیین می نماییم بدون قانون. سرتیپ معزول می نماییم بدون قانون. حقوق دولت را می فروشیم بدون قانون. بندگان خدا را حبس می نماییم بدون قانون. شکم پاره می نماییم بدون قانون. در هند در پاریس در تفلیس در مصر در اسلامبول حتی در بین ترکمن هرکس می داند که حقوق و وظایف او چیست. در ایران احدی نیست که بداند تقسیر چیست و خدمت کدام. فلان مجتهد را به چه قانون اخراج کردند. مواجب فلان سرتیپ را به چه قانون قطع کردند. فلان وزیر به کدام قانون مغضوب شد. فلان سفیه به کدام قانون خلعت پوشید. هیچ امیر و شاهزاده نیست که از شرط زندگی خود به قدر غلامان سفرای خارجی اطمینان داشته باشد. حتی برادران و پسرهای پادشاه نمی دانند فردا بامداد به عراق عرب نفی خواهند شد یا به ملک روس فرار خواهند کرد.»
میرزا ملکم خان ناظم الدوله باآنکه پایش در برخی از اقدامات لغزید و از چشم شاه و بعدها از چشم ملت و روشنفکران افتاد؛ اما چهره پرحاشیه ای است که در نوشتن در دوره خود کم نظیر بود و سبب تحولاتی بنیادی شد و سر آخر در رم ایتالیا جان سپرد.
یادآر ز شمع مرده یادآر
جهانگیرخان صوراسرافیل شاید پرآوازه ترین نویسنده ای بود که با روزنامه خودش، صورِ اسرافیل آخرالزمان را به صدا درآورد و مرگ بدفرجام را برای خود رقم زد.
او که در حیاط باغشاه پس از به توپ بسته شدن مجلس ملی با روزنامه نگاران دیگر دستگیر شد؛ بعد از شکنجه در مقابل محمدعلی شاه به قتل رسید تا چراغی که روشن کرده بود به پفی خاموش شود. او شبی به خواب نزدیک ترین دوست خود، علی اکبر خان دهخدا آمد و اظهار داشت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟». دهخدا آن رفیق شفیق در ادامه می گوید: من از این عبارت چنین فهمیدم که می گوید: «چرا مرگ مرا درجایی نگفته یا ننوشته ای؟» و بلا فاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: یادآر زشمع مرده یادآر! در این حال بیدار شدم و تا نزدیک بامداد سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و فردا گفته های شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر به آن افزودم…»
یادآر زشمع مرده یادآر
ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحه ی روح بخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبه ی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشت خو حصاری
یادآر ز شمع مرده یادآر
ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب
دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یاد آر
چون باغ شود باردیگر خرّم / ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق، نگار خانه ی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین
زآن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی فسرده، یاد آر
ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود
وآن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر بامداد شمیم عنبر و عود
زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده، یاد آر
چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دوره ی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا، خدائی
نه رسم ارم، نه اسم شدّاد، / گِل بست زبان ژاژخائی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانه ی وصل خورده یاد آر
۱- کتاب گاثاها سروده های مینوی زرتشت
۲-کتاب گیتا سرود خدایان جزئی از کتاب مهابهاراتا
۳-عهدجدید انجیل یوحنا
۴-سوره قلم قرآن کریم
۵۷۵۷
منبع: كاركادو
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب